۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۳۷

نی مجال آن که او را از دل خود برکشم
نی دل خالی که در دل دلبری دیگر کشم

دیده را گر حق آن نبود که دید او روی تو
من ز خونهایی کزو خوردم ز چشمش برکشم

گر نترسم زان که در خونابه ماند یار من
برکشم دیده به جای دیده او را در کشم

در رهی، کو رفت، این سر تا نگردد خاک ره
هم به خاک راه او زان خاک راهش برکشم

بر خودش خوانم، فضولی بین که می خواهم، به جهد
چشمه خورشید را در جنب نیلوفر کشم

عاقبت روشن شود همسایگان را سوز من
گر چه آه آتشین از خلق پنهان در کشم

چو بر آن سون تواند داشت، خسرو، سالها
گر توانم یک سخن زان لعل جان پرور کشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.