۴۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲۴

گر گلی ندهی ز باغ خود به خاری هم خوشیم
ور کناری و لبی ندهی به باری هم خوشیم

گر چه هر شب جز جگرخواری بفرماید خیال
باری اندر ملک این سلطان به کاری هم خوشیم

چون عنان دولتت نه حد دست آویز ماست
در گذرگاه سمندت با غباری هم خوشیم

باده وصلت گوارا باد هر کس را کنون
ما قدح ناخورده با رنج خماری هم خوشیم

روی زرد ما و سنگ آستانت روز و شب
این زر ار نقدی نیرزد، با عیاری هم خوشیم

دردهای کهنه داریم از تو در دل یادگار
گر تو ناری یاد ما، با یادگاری هم خوشیم

گر میان عاقلان سنگی نداریم از خرد
در ره دیوانگان با سنگساری هم خوشیم

چون به گاه آمدن در دم به بند رفتنی
تا هنوز اندر رهی، با انتظاری هم خوشیم

گر چه جان خسرو از بیداد تو بر لب رسید
جور یاران را شکایت نیست، باری هم خوشیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.