۲۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲۳

ملکت عشق ملک شد از کرم الهیم
پشت من و پلاس غم اینست قبای شاهیم

قاضی شهرم ار کشد، بهر وطن روا بود
خاصه که آب دیدگان داد به خون گواهیم

شد سیهم ز عشق رو، گریه در او از آن کنم
گریه چه سود، چون ز رخ شسته نشد سیاهیم

چند به ناز خفتنت، وه که مباد ناگهان
شعله به دامنت زند ناله صبحگاهیم

بود ز عقل پیش ازین باد غرور در سرم
پیش در تو خاک شد آن همه کژ کلاهیم

گر تو ز بهر کشتنم جرم و دروغ می نهی
حیف بود ز بهر جان دعوی بی گناهیم

وقف خیال تست جان، از پی این خورم غمت
من نه که این عمارتم، گر تو خراب خواهیم

تو گل و باغ بین که من در ته چاه محنتت
تو می لعل خور که من بر سر تابه ماهیم

همره خسروست دان تا به عدم وفای تو
شکر که عقل بی وفا ماند ز نیم راهیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.