۲۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۲۰

هر سحری به کوی تو شعله وای خود کشم
چند به سینه خلق را داغ جفای خود کشم!

بس که بخفتم از غمت، فرق نباشدم دگر
گر به درون پیرهن رشته به جای خود کشم

عشق بود بلای من، کاش بود هزار جان
کز پی دوستی همه پیش بلای خود کشم

تا به سرای خویشتن یک نفست ندیده ام
هر نفسی به درد خود درد سرای خود کشم

شب که به گشت کوی تو خارم اگر به پا خلد
از مژه سوزنی کنم خار ز پای خود کشم

رفت خطا که سر بشد خاک در تو، تیغ کو
تا سر خود قلم کنم، خط به خطای خود کشم

دعوی یار و زهد بد، وه که نیست ره به دل
پیش در تو همت صدق و صفای خود کشم

بهر وصال می کشد خسرو خسته درد و غم
بر تو چه منت است، چون جور برای خود کشم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.