۲۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۰۳

من کشته روی یار خویشم
در مانده روزگار خویشم

زین غم که به کس نمی توان گفت
شبهاست که غمگسار خویشم

در خون خود ار نباشمت یار
پس یار تویی که یار خویشم

ساقی، بده آن قدح مرا، زانک
من سوخته خمار خویشم

یاران چو قرار و صبر جویند
از من نه که برقرار خویشم

ای ناصح من که می دهی پند
می گوی که من به کار خویشم

گویند که، خسروا، چه نالی؟
من فاخته بهار خویشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.