۴۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹۶

نمی داند مه نامهربانم
که دور از روی خویش بر چه سانم؟

چو زلف بیقرارش بیقرارم
چو چشم ناتوانش ناتوانم

برو، باد و گدایی کن به کویش
بگو با آن مه نامهربانم

«که گر چه می نهی بار فراقم
وگر چه می زنی تیغ زبانم

هنوزم مهرت اندر سینه باشد
اگر در خاک ریزد استخوانم »

بپرس از شمع حال سوز خسرو
که تا گوید که شبها بر چه سانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.