۲۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۸۹

دل بی عشق را من دل نگویم
تن بی سوز را جز گل نگویم

شکایت ناورم از عشق بر عقل
جفای شحنه با عاقل نگویم

الا، ای آب حیوان، پیش زلفت
ره ظلمات را مشکل نگویم

بگیرم زلف تو فردا، ولیکن
چه زاید آن شب حامل، نگویم

به اقطاع تو دل را خاص کردم
که جان را هم در آن داخل نگویم

ز جانت نیک گویم تا توانم
وگر بد گویمت از دل نگویم

بسوزم در غمت، وین راز با کس
فراقم گر کند بسمل، نگویم

به خسرو گویم این غم کو اسیر است
وگر خود بینمش عاقل، نگویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.