۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۷۴

هر دم غم خود با دل افگار بگویم
چون زهره آن نیست که با یار بگویم

دشنام که می گفت شبی، هم ز زبانش
هر دم به هوس خود را صد بار بگویم

هر شب روم اندر سر آن کوی و غم خود
چون نشنود او، با در و دیوار بگویم

کو جان گرفتار که باور کند از من؟
گر من غم این جان گرفتار بگویم

افگار کنم همچو دل خود دل آن کس
کورا سخنی زان دل افگار بگویم

شب خواب شبم نی که مگر بینمت آنجا
خونابه این دیده بیدار بگویم

دردی ست در این سینه که بیرون نتوان داد
حیف است که درد تو به اغیار بگویم

خون شد ز نهفتن دل و اکنون روم، ای جان
رسوا شرم و بر سر بازار بگویم

یک روز بپرس آخر از آن محنت شبها
تا کی غم خسرو به شب تار بگویم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.