۲۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۲۹

من مسکین چه کنم، پیش که گویم غم دل؟
که ز عشق تو به جز غصه ندارم حاصل

ای صبا، حال دل من بر دلدار مگوی
که جهانی ز غم عشق تو لایعقل

غافل از یاد تو یک لحظه نیم تا دانی
زینهار از من دلخسته نباشی غافل

طمع دانه کند مرغ که در دام افتد
ورنه در دام غم و غصه نیفتد عاقل

خلق را میل به حوران بهشتی باشد
چه کنم، نیست مرا جز به تو خاطر مایل

به وصال تو بس امید وفا بود مرا
آه کاندیشه غلط بود و تصور باطل

به قیامت برد از عشق تو حسرت خسرو
که به تشریف وصال تو نگردد واصل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.