۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۲۸

می رود یار و مرا آزار می ماند به دل
وای مسکینی کش آن رفتار می ماند به دل

زیستن دشوار می بینم که از غمزه مرا
اندک اندک هر زمان آزار می ماند به دل

پند می گویی، ولی معذور داری دوست، زانک
دل پریشان دارم و دشوار می ماند به دل

گر شود، جانا، دلم زیر و زبر بر حق بود
زانکه زلف تو نه بر هنجار می ماند به دل

وه که جانم بر لب آمد، چند بیخوابی کشم
کاندکش می بینم و بسیار می ماند به دل

گر نخواهی کشتنم غمزه زنان زین سو میا
کان مژه هر شب مرا چون خار می ماند به دل

این هم از بخت است کت در دل نباید گفت من
ورنه از خسرو همین گفتار می ماند به دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.