۳۷۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۲۰

دل رفت ز تن بیرون دلدار همان در دل
افتاد سخن در جان گفتار همان در دل

گفتم بکنم یادش ماند که بماند جان
شد کیسه همه خالی طرار همان در دل

یک شهر پر از خوبان ده باغ پر از گلها
صد جای نهم دیده، دلدار همان در دل

قربان شومی بهرش کافزون شودی عمرش
با جان خود این خواهم، با یار همان در دل

نی بگسلم از مویش کز شرم مسلمانی
تن را به نماز آرم، زنار همان در دل

در کعبه و بتخانه هر جا که رود خسرو
دل باد ز تو بدخو، دیدار همان در دل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.