۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸۵

کرشمه های سر زلف در بنا گوشش
حدیث درد دلم ره نداد در گوشش

بیا که سر به فدایت نهاده ام، ورنه
چنین عزیز ندارم نهاده بر دوشش

نگو که غمزه من خون کس نمی ریزد
تو یاد می ده اگر می شود فراموشش

دلم ز پختن سودای وصل سوخته شد
که هیچ پخته نشد کار من به صد جوشش

ز عشق دیدن رویت بمرد و سیر ندید
که گاه دیدن رویت ز دل بشد هوشش

شد آتشم به جهان روشن و چرا نرود؟
که می کنم به تن همچو کاه خس پوشش

به ناشناختگان بیند و نظر نبود
به صد شناخت درین مستمند مدهوشش

چنان شدم که نبیند مرا و نشناسد
اگر شبی به غلط در کشم در آغوشش

به جور و تلخی هجر تو چون شکر، خسرو
حلاوتی ست دران باده تا ابد نوشش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.