۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸۳

ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش
به خامه راست نیاید شکایت ستمش

هزار ناوک غمزه زده ست بر دل من
که هیچ آه ز من بر نیامد از المش

اگر ز دست اجل چند گه امان یابم
به خاک پاش که سر بر ندارم از قدمش

هزار نامه نوشتم به خون دیده، ولی
به این دیار نیامد کبوتر حرمش

کسی که دیدن رخسار او هوس دارد
دگر خلاص نیابد ز زلف خم به خمش

مباشری که به کنج فراق می نوشد
سفال باده نماید به چشم جام جمش

اگر به زهد شوی شهره جهان، خسرو
چه سود تا نکنی اعتماد بر کرمش؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.