۲۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷۶

چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش
نوری ندادیم شبی از ماهتاب خویش

رویی چنان مپوش ز عشاق کاهل دل
از تشنگان دریغ ندارند آب خویش

دی سیر دیدم آن رخ و گشتم خراب، لیک
نشناخت جان تشنه قیاس شراب خویش

او حال پرسد از من و گریه دهد جواب
فریاد من ز گریه حاضر جواب خویش

معموره مراد چه گویم که جان من؟
خو کرد با خرابه عیش خراب خویش

از عشق سوختم، چه کنم چون ز روز بد
صبح دروغ می دمدم ز آفتاب خویش

بینم شبت به خواب وز مستی و بیخودی
گویم به درد با در و دیوار خواب خویش

گر نه کباب کردن دلها شدش حلال
آن مست را بحل نکنم من کباب خویش

گر نزد دوست کشتن عاشق صواب شد
خسرو نه دوستیست که جوید صواب خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.