۲۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶۹

ای لب چون شکرت چشمه نوش
ای رخ چون قمرت غارت هوش

ورق گل بدریده ست صبا
تا بدید آن خط چون مرزنگوش

هر دم از روی خوی آلوده تو
لاله را خون دل آید در جوش

دل عشاق چنان می ببری
که خبر می نشود گوش به گوش

کسی بود آنکه نشینم با تو
باده در دست و گل اندر آغوش

من قدح دیر ندارم بر دست
تا تو مستانه نگویی که بنوش

لب نهم بر لب لعلت، وانگاه
می لبالب کنم و نوشانوش

خسروا، توبه چو نی در حد تست
باری اندر طرب و مستی کوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.