۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴۶

اگر چه پرسش من نیست رایش
رها کن تا بمیرم زیر پایش

زمین را بهره زان پا و سرم دور
به غیرت هر دم از خاک سرایش

سر ما در کمند و شه به جولان
چه غم می دارد از مشتی گدایش!

چو از ما رفت، یاران، جان بی شرم
بدار ار می توانی داشت جایش

ترا خون ریز عاشق نیست حاجت
که هجران نیک می داند سزایش

شراب شوق کز جنت دلم خورد
گوارا باد آن نقل بلایش

تو کش یارا که خواهد مرد بی تو
که خسرو کرد خود را آزمایش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.