۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴۵

دل من چون شود دور از وثاقش
که ماند آویخته ز ابروی طاقش

عجب سیاره ای دارد دل من
که می سوزد جهانی ز احتراقش

هزارم دیده باید گاه جولانش
که بندم فرش در راه براقش

مکن ضایع، طبیبا، مرهم خویش
که خوش می سوزم از داغ فراقش

گزیده شد دلم از جان که جانش
سگ دیوانه شد در اشتیاقش

کجا با چون تو سیمین ساق ماند
درخت گل که پر خار است ساقش

جفاهای ترا گردان کند چرخ
نرنجی جان خسرو از نفاقش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.