۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۴۳

مرا کاری ست مشکل با دل خویش
که گفتن می نیارم مشکل خویش

خیالت داند و چشم من و غم
که هر شب در چه کارم با دل خویش؟

ز واپس ماندگان یادی کن آخر
چه رانی تند، جانا، محمل خویش؟

مرا در اولین منزل ره افتاد
ترا خوش باد راه و منزل خویش

نه من زان گونه در دریا فتادم
که آید کشتنم در ساحل خویش

چه فرصتها که گم کردم درین راه؟
ز بخت خوابناک غافل خویش

کم از جولانی آخر در ره ما؟
چه خسرو خاک کرد آب و گل خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.