۲۴۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۷

مهری که بود با منت، آن گوییا نبود
آن پرسش زمان به زمان گوییا نبود

نامم که برده ای و نشانم که داده ای
زان روزگار نام و نشان گوییا نبود

در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش
آمد خزان و بویی ازان گوییا نبود

اول که دیدمت ز سیه رویی آن نفس
گوییا نشستم دل و جان گوییا نبود

یادی مکن به مردمی از بنده، پیش ازان
گویند مردمان که فلان گوییا نبود

دی ناگهانش دیدم و رفتم که بنگرم
در پیش دیده نگران گوییا نبود

صد قصه داشت خسرو مسکین ز درد خویش
چون پیش او رسید زبان گوییا نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.