۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۴۴

دلدار مرا بهره به جز غم نفرستاد
بر درد دل سوخته مرهم نفرستاد

چندین شب غم رفت که مهتاب جمالش
نوری به سوی زاویه غم نفرستاد

عمرم به سر آورد به امید می وصل
شربت که گه مرگ بود هم نفرستاد

ماییم و سر جوش جگر، جام لبالب
کز بزم وفا رطل دمادم نفرستاد

دی نرم تری گفت سخن، تیر عتابش
از سینه گذاشت، ار چه که محکم نفرستاد

لعلش که عطا کرد به شاهان در و یاقوت
در یوزه درویش مسلم نفرستاد

یک خنده نکرد از پی جان داری بیمار
گرینده کسی نیز به ماتم نفرستاد

شادم به جگر سوزی هجرانش که باری
این مایه ز اقبال خودم کم نفرستاد

بویی به صبا ده که شده لنگر خسرو
تا باد برونش از حد عالم نفرستاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.