۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳۵

آن مست ناز جان جهان که می رود
وان گل به دست سرو روان که می رود

بنگر که با دلی که کشانی همی برد
تا بهر خاطر نگران که می رود

زین سوی منگرید که کشته از آن کیست؟
زان سو نگه کنید که جان که می رود

جانا، دلم مبین که چو چاوش در فغانست
این بین که در رکاب و عنان که می رود

دی جان همی سپردم و او بود بر سرم
امروز یاد تاج سران که می رود

از خواب جسته ای که مرا بوسه زد کسی
باری نه جایز است گمان که می رود

دور از دهان من لب تست آنک شکر است
بنگر که این شکر به دهان که می رود

گفتی که بنده شو، بکنم من هزار شکر
دانم که این سخن به زبان که می رود

گفتی که من جفا نکنم، گر نمی کنی
هر روز پیش شاه فغان که می رود

خسرو که می کشد ز تو دامن، به حیرتم
کز بهر زیستن به امان که می رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.