۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲۹

دل شد ز دست و بر مژه از خون نشان بماند
جان رفت و یار گم شده بر جای جان بماند

از ناخن ار چه سینه کنم، کی برون شود؟
خاری که در دورنه جانم نهان بماند

دنبال یار رفت روان کرد آب چشم
آن رفته باز نامد و اشکم روان بماند

مرهم نکرد ریش مرا پند دوستان
واندر دلم جراحت گفتارشان بماند

ای دیده، ماجرای دل خون شده کنون
با دوستان بگوی که مرا زبان بماند

یک چند هر چه هست بود مست می پرست
دست صلاح در ته رطل گران بماند

گفتم کنم به توبه سبک دستیی، ولی
عمری گذشت و این دل من هم چنان بماند

ما را وداع کرد دل و عقل هر چه بود
الا سر نیاز بر آن آستان بماند

می خواست دوش عذر جفاهای او خیال
صد تیر آه نیم کش اندر کمان بماند

خسرو ز آه گرم بر آتش نهاد نعل
بر هر زمین که از سم اسپش نشان بماند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.