۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۹۴

با رخت شب چراغ نتوان کرد
بی رخت سینه داغ نتوان کرد

پیش تو آفتاب نتوان جست
روز روشن چراغ نتوان کرد

از دو زلفت کمان شده ست تنم
خود کمان از دو زاغ نتوان کرد

باز کن لب که از چنان تنگی
میل سوی فراغ نتوان کرد

گر ز باغ رخت بری بخورم
نظری هم به باغ نتوان کرد

خشم در سر کنی به هر سخنی
با تو زین بیش لاغ نتوان کرد

بوی،خسرو،همی کشی به دماغ
بیش ازاین هم دماغ نتوان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.