۲۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸۵

با تو در سینه جان نمی گنجد
تو درونی ازان نمی گنجد

ناتوانم ز عشق و هیچ علاج
در دل ناتوان نمی گنجد

تنگ دارد دل مرا که در او
جز تو کس، ای جوان، نمی گنجد

آنچنانی نشسته اندر دل
که نفس هم در آن نمی گنجد

می نگنجی تو در میانه جان
لیک جان در میان نمی گنجد

غم تو آشکار خواهم کرد
چه کنم، در نهان نمی گنجد

عشق در سر فتاد و عقل برفت
کاین دو در یک مکان نمی گنجد

تا که خسرو زبان گشاد از تو
سخنش در جهان نمی گنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.