۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۸

دل ز نادیدنت به جان نشود
اگرم هوش بیش از آن نشود

مخرام اینچنین به نازکه تا
خلق را جان و دل زیان نشود

دیده را خاک پات روشن شد
نور بر دیده ها گران نشود

تو چسان می رباییم، باری
تن مرده به حیله جان نشود

مرغکت، بیند ار به باغ روی
پیش هرگز به آشیان نشود

عشق پشتم شکست و کیش گراینست
تیر خسرو چرا کمان نشود؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.