۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳۳

اگر نسیم صبا زلف او برافشاند
هزار جان مقید ز بند برهاند

منش ببینم و از دور رخ نهم بر خاک
مرا ببیند و از دور رخ بگرداند

قد خمیده خود را همی کنم سجده
ازان جهت که به ابروی دوست می ماند

اگر مراد تو جان است، کار جان سهل است
چه حاجت است که چشمت به زور بستاند؟

بساز چاره بیچارگان خود امروز
که کار وعده فردا کسی نمی داند

ز روی دوست صبوری نمی توانم کرد
چرا که تشنه صبوری ز آب نتواند

کنون که کار من خسته از دوا بگذشت
بگو طبیب مرا تا قدم نرنجاند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.