۴۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۷

بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟
مرا یک آمدنت به که ده بهار آید

اگر دو اسپه دواند به گرد تو نرسد
گل پیاده که او بر صبا سوار آید

خیال روی تو از دیده می رود بیرون
اگرنه از مژه پایش به نوک خار آید

مرا چو موی سرت ساخت چشم جادویت
که موی سر ز پی جادویی به کار آید

هزار کشته به فتراک گیسو آویزان
همی رود چو سواری که از شکار آید

غم تو بار گران است، لیک چون از تست
دلم گران نشود، گر هزار بار آید

تویی مراد دل و کی بود ز آمدنت
مراد خسرو بیچاره در کنار آید؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.