۵۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۹

در آن هجوم که یار تو پادشا باشد
غم گدا که بود، زیر پاکرا باشد؟

منم به سوز و گدازش، به یاد سیم برت
چو مفلسی که هوسناک کیمیا باشد

یگانه با تو چنانم که در جدایی تو
چو یک تنم که ازو نیمه جدا باشد

تو پادشاه بتانی و خاطرم اینست
که شغل روسیهی بر درت مرا باشد

شوم فدای جمالی که گر هزاران سال
کنم نظاره، هنوز آرزو به جا باشد

بلا و فتنه از ان نخل باد، یارب، دور
که برگ و فتنه او میوه بلا باشد

ندانم این دل آواره را که فتوی داد
که بت پرستی در عاشقی روا باشد

فغان ز باد که بوی تو بهر کشتن خلق
همی برد که چو من بیدلی کجا باشد؟

مخواه عاقبت، ای پندگوی، خسرو را
چو عاشق است، رها کن که مبتلا باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.