۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۲

نماز شام که آن مه مرا جمال نمود
ز نقش ابرو دیوانه را هلال نمود

ز بس که روز و شبم در خیال اینم کشت
که شب گذشت به پیش و مرا خیال نمود

ندانمش ز کجا پرسش دلم می کرد
دوید گریه خونین ز چشم و حال نمود

دلم ببرد، گرفتم که دزد دل بنما
به ناز خنده دزدیده کرد و خال نمود

ز حال گم شدگان درش خبر جستم
به خاک ره خس و خاشاک پایمال نمود

رقیب گفت که یاد تو می کند گه گاه
مرا ز بخت بد خویشتن محال نمود

ترا به خواب تنعم چه آگهی زان شب؟
که در فراق تو خاطر هزار سال نمود

نوید تیغ سیاست ز چون تو سلطانی
سعادتی ست که درویش راجمال نمود

نظاره تو زد آتش به جان خسرو، از آنک
ز دور تشنه تفتیده را زلال نمود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.