۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۲

چو ترک مست من آلوده شراب در آید
ز شور او نمکی در دل کباب در آید

لبش اگر کشدم در سوال بوسه، نترسم
ولیک غمزه مبادا که در عتاب در آید

بیا که زاهد خشک ار شییت مست بیاید
به جرعه تر کند آن زهد و در شراب در آید

به گرد دیده خود خار بستی از مژه کردم
که نی خیال تو بیرون رود نه خواب در آید

گهی که روی به دیوار بهر راز تو آرم
عمارتی ست که اندر دل خراب در آید

سر از دریچه برون کرده ای، بسوختم آخر
رها مکن که در آن روزن آفتاب در آید

کج است تیر مژه، راست می زنی به دل من
که تیر کج چو به آتش رسد به تاب در آید

ز بهر دیدن هندوستان زلف تو هر شب
بیا ببین که ز سیلاب چشم آب در آید

ز گریه در غم رویت به چشم خسرو بیدل
نماند آب اگر، بو که خون ناب در آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.