۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸۲

شوخی نگر که آن بت عیار می کند
دل را به بند زلف گرفتار می کند

هر دم به شیوه ای ز کسی می برد دلی
در حلقه های زلف نگونسار می کند

دشمن دریغ بود که ره یافت پیش دوست
حیف است گل که همدمی خار می کند

انکار عشقبازی ما می کنند خلق
ما خاک آن کسیم که این کار می کند

تا دید شیخ رونق بازار عاشقان
هر بامداد خرقه به بازار می کند

جز عقل عاقلان نکند صید چشم تو
مست است و قصد مردم هشیار می کند

در خورد دوست نیست نثار سر و ترا
خسرو سری که دارد ایثار می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.