۲۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۸

هر شب دلم ز دست خیالت زبون شود
تا حال من به عاقبت کار چون شود

خونریز گشت مردم چشمت چو ساقیی
کز دست وی قرابه می سرنگون شود

باران اشک خانه چشمم خراب کرد
دستم هنوز زیر زنخدان ستون شود

تا با کمال حسن چو ماهی برآمدی
هر شب به چرخ کاهش من بر فزون شود

یک ره اگر چو کبک خرامی به سوی باغ
گر کبک بیندت به تگ پا برون شود

دل را بسوختی و هنوز از برای تو
سوگند می خورد که به آتش درون شود

یکبارگی خیال تو ما را زبون گرفت
زینگونه کس چگونه کسی را زبون شود؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.