۳۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۶

عشقت خبر ز عالم بیهوشی آورد
اهل صلاح را به قدح نوشی آورد

رخسار تو که توبه صد پارسا شکست
نزدیک شد که رو به سیه پوشی آورد

شوق تو شحنه ایست که سلطان عقل را
موی جبین گرفته به چاوشی آورد

مردن به تیغ تو چو به کوشش میسر است
مرده ست آنکه میل به کم کوشی آورد

گفتم که زان لب از پی دیوانه شربتی
گفت «این مفرحی ست که بیهوشی آورد»

من ناتوان ز یاد کسی گشتم، ای طبیب
آن دارویم بده که فراموشی آورد

خسرو، اگر فسون پری نیست در سرت
چشم از فسون بپوش که مدهوشی آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.