۲۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۱

رندان پاکباز که از خود بریده اند
در هر چه هست حسن دلارام دیده اند

خودبین نیند، زان همه چون چشم مرده اند
روشندل اند، از آن همه چون نور دیده اند

چون رهروان ز منزل هستی گذشته اند
بی خویش رفته اند و به مقصد رسیده اند

آزاد گشته اند به کلی ز هر دو کون
وز جان و دل غلامی جانان خریده اند

باغم نشسته اند وز شادی گذشته اند
از تن رمیده اند و به جان آرمیده اند

از گفتگوی نیک و بد خلق رسته اند
تا مرحبایی از لب دلبر شنیده اند

خسرو، چه گویی از خم ساقی، من کزان
جام از شراب ساقی وحدت کشیده اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.