۴۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۲

عهدی که بود با منت، آن گوییا نبود
وان پرسش زمان به زمان گوییا نبود

نامم که گفته ای و نشانم که داده ای
زان روزگار نام و نشان گوییا نبود

در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش
آمد خزان و بویی ازان گوییا نبود

یاری بکن ز مردی با بنده پیش ازآنک
گویند مردمان که فلان گوییا نبود

اول که دیدمت ز سیه روی، آن نفس
گویی نداشتم، دل و جان گوییا نبود

دی ناگهانش دیده و تا نیک بنگرم
در پیش دیده ام نگران گوییا نبود

صد ناله داشت خسرو مسکین ز درد خویش
چون پیش او رسید، زبان گوییا نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.