۲۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۰۹

روی نکو بی وجود ناز نباشد
ناز چه ارزد، اگر نیاز نباشد

راه حجاز، ار امید وصل توان داشت
بر قدم رهروان دراز نباشد

مست می عشق را نماز مفرمای
کان که بمیرد بر او نماز نباشد

مطرب دستانسرای مجلس ما را
سوز بود،گر چه هیچ ساز نباشد

بنده چو محمود شد، خموش که سلطان
در ره معنی به جز ایاز نباشد

حیف بود میل شه به خون گدایان
صید ملخ کار شاهباز نباشد

پیش کسانی که صاحبان نیازند
هیچ تنعم ورای ناز نباشد

خاطر مردم به لطف صید توان کرد
دل نبرد، هر که دلنواز نباشد

کس متصور نمی شود که چو خسرو
هندوی آن چشم ترکتاز نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.