۲۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۰۰

یار قبا چست کرد، رخش به میدان برید
این سر و هر سر که هست در خم چوگان برید

غمزه زن ما رسید، ساخته دارید جان
یوسف ما چون رسید، مژده به کنعان برید

از رخش امروز اگر توشه شود نعمتی
بهر چه فردا به خلد منت رضوان برید؟

دست به دامان او نیست به بازوی کس
بوالهوسان فضول، سر به گریبان برید

در صف عشاق چو لاف عیاری زدید
ماتم تان واجب است، گر ز غمش جان برید

مرغ بیابان عشق خار مغیلان خورد
وعده اصل انگبین بر مگس خوان برید

مست و خراب مرا، حاجت نقلی اگر
هست، دل خام سوز سوی نمکدان برید

نیست دل چون منی در خور شاهین شاه
پاره مردار من بر سگ دربان برید

بر دو رخ خود نوشت خسرو دلخسته حال
وه که ز درمانده ای قصه به سلطان برید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.