۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۶

گل ز روی تو فرو می ریزد
مشک در زلف تو می آویزد

از پی دیدن روی چو گلت
باد صد نقش همی انگیزد

هر که آن خط مسلسل بیند
خاک بر خط دبیران ریزد

چون سحر بوی تو آید به چمن
باد صبح از سر گل برخیزد

دست شستم ز دل خون گشته
زانکه با زلف تو می آمیزد

چشم بیمار تو از خون دلم
می خورد باده نمی پرهیزد

سر نهاده ست چو خسرو به غمت
سر نهد، گر ز غمت بگریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.