۲۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۹۳

بر رخت چون زلف پر خم بگذرد
آه من زین سقف طارم بگذرد

تا کند خیل خیالت را طلب
بر رخ من گریه دم دم بگذرد

وصلت آخر یک شبم روزی شود
روزی آخر این تب غم بگذرد

بر دلم دی تیر زد چشمت، گذشت
ور زند امروز، آن هم بگذرد

هر دم از تلخی آن شیرین لبت
شربت عیش من از سم بگذرد

نگذرانی مرهمی بر درد من
درد من، ترسم، ز مرهم بگذرد

بنده خسرو از حریم وصل تو
وای اگر ناگشته محرم بگذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.