۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۸۸

ای که بر من جور تو بسیار شد
زاریم بشنو که کارم زار شد

من که اندر سر جنونی داشتم
خاصه سودای تو با آن یار شد

تا لبت بر نقطه جان خط کشید
نقطه جان من از پرگار شد

تا تو دست و پا نهادی حسن را
نیکوان را دست و پا بیکار شد

دوش پنهان می کشیدم زلف تو
چشم مستت ناگهان بیدار شد

از عزیزی مردم چشم منی
گر چه در چشم تو مردم خوار شد

خسرو از ابروی خود سازد کمان
پس به پیش خسرو خاور کشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.