۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷۸

روی خوبت آفت جانی نمود
دیده را صد گونه حیرانی نمود

غنچه کوچک دهن پیش لبت
چون که رو بگشاد زندانی نمود

چشم او بنمود زلفت را به من
مست بد ناگه پریشانی نمود

کافران را بر دل من دل بسوخت
بس که چشمت نامسلمانی نمود

لعل تو انگشتری خط را سپرد
دیو را ملک سلیمانی نمود

آینه بودی و زنگارت گرفت
روی کس را بیش نتوانی نمود

خواستم دی از لبت بوسی، لبت
خنده ای بنمود و پنهانی نمود

دید خسرو کاین سخن نزدیک نیست
روز بنشست و ثناخوانی نمود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.