۲۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۵

باز عشق تو مرا مژده رسوایی داد
فتنه را عهده کار من شیدایی داد

غم تو در دل شبها به دل خویش خورم
کاین خورش بیشتری ذوق به تنهایی داد

چه حد وصل مرا، بین که چو من چند مگس
جان شیرین به دکان چو تو حلوایی داد

ای که گوییم شکیبا شو و در گوشه نشین
دل بباید که توان داد شکیبایی داد

سنگ هر طفل به رویم گل شادیست که عشق
هدفم بر زد و بس جلوه رسوایی داد

بوی خون زد ز صبا کامد ازان وقتش خوش
که نشان دل آواره هر جایی داد

شد به دیوانگی زلف بتان، هر چه خدای
خسرو دلشده را بهره ز دانایی داد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.