۳۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۳

گر چه در کشتن عشاق زبون می آید
باری آن شکل ببینید که چون می آید

ای صبا، خاک رهش آر و بینداز به چشم
که بلاها همه زین رخنه درون می آید

گر کنم گریه دل ماندگی، از تست، ای دوست
کین شکایت همه از بخت نگون می آید

دل صیاد کجا سوزد، اگر ناله کند
مرغ بیچاره که در دام زبون می آید

آمدی باز و به نظاره برون آمد دل
لحظه ای باش که جان نیز برون می آید

خوشم از گریه خود، گر چه همه خون دل است
زانکه بوی تو ز هر قطره خون می آید

تا شبم چون گذرد، آه که بازم در دل
یاد آن سلسله غالیه گون می آید

حذر از گوشه چشمش که ز شوخی خود را
مست می سازد و با سحر و فسون می آید

خسروا، چون سخن اول نشنیدی، ناچار
بکش از دوست بلایی که کنون می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.