۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۱

سبزه ها می دمد و آب روان می آید
ابر چون دیده من گریه کنان می آید

از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن
هوسی در دل هر پیر و جوان می آید

سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش
که به گلزار بسی سرو روان می آید

جان کشم پیش و جهان هم، اگرم دست دهد
اندر آن راه که آن جان جهان می اید

نه همانا که من امشب بکشم تا به سحر
کای صبا، از تو مرا بوی فلان می آید

اینکه آن شوخ همی آید و خلقی بیهوش
مرده را مژده رسانید که جان می آید

منه، ای باد، فزون بار غبارش زین بیش
که گرانبار دل و جان کسان می آید

کوه غم دارم و یک لحظه برون می ریزم
بر دل نازکش آن نیز گران می آید

خسروا، دست به فتراک امید که زدی؟
تو سنی دان که نه در ضبط عنان می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.