۳۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۹

چه خوش است از جگر سوخته بویی که زند
در فلکها فگند رخنه ز مویی که زند

سر سربازی و یا صاحب حالی باشد
زلف چوگان وش کژباز تو گویی که زند

نیک بخت آنکه کند مست و خرابش گه هوش
از لب لعل می آلود تو بویی که زند

من که میخواره خامم به سرم باید دید
محتسب پر ز می خشم سبویی که زند

روی من گشت ز محراب، بگردد ناچار
پنجه حسن بتان لطمه به رویی که زند

ای بسا خواب صبوحی که به تاراج برند
هر شب آن راهزن راه به سویی که زند

نقل و می از دل خسرو خورد آن شاهسوار
خیمه عیش و طرب بر لب جویی که زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.