۲۴۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۵

چه کند دل که جفای تو تحمل کند
که اگر جان طلبی، بنده تامل نکند

واجب است ار دهن غنچه بدوزند به خار
تا در ایام جمالت سخن گل نکند

هر که را چشم به رخسار گلی سرخ شده است
شاید ار عیب سیه رویی بلبل نکند

کوه غم گشتم و آن می کشم از هر مویت
که سر مویی از ان گونه تحمل نکند

دم به دم سوخت اسیری که شکیبا نبود
در به در گشت اسیری که توکل نکند

زین دم سرد حذر تا نکند آن بر تو
که دم باد خزان با گل و سنبل نکند

نگذرد خیل خیال تو به چشم من، اگر
دیده بر آب ز سنگین تن من پل نکند

کار خسرو بشد از دست، تو دانی، گفتم
تا خیال تو درین کار تغافل نکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.