۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۷

آنکه هر شب به دلم آید و جایی بکند
چه شود روزی، اگر یاد گدایی بکند

شهر شوریده و او رو ننماید، چه نکوست؟
من ازان روز بترسم که بلایی بکند

مست و شمشیر کشان بر سرم آید هر روز
یارب، اندر دلش افگن که خطایی بکند

مرو، ای دوست که آهم اثری خواهد کرد
گرت اینجا نکند، آخر جایی بکند

دوش نظاره کنت دید و نخفت از شادی
صبر کن تا غم هجرانش سزایی بکند

بخت ما گرنه چو ما سوخته باشد آخر
کار پیچیده ما را سر و پایی بکند

با چنین جور و جفایی که تو داری پس ازین
نه همانا که مرا عمر وفایی بکند

پر غبار آید از کوی تو خسرو هر روز
در دود گریه و در حال صفایی بکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.