۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۶

هر شکر خنده که آن لعل شکر خنده کند
بر دل زیرک و بر جان خردمند کند

زلف ازان می برد آن شوخ که شبهای غمم
گر شود کوته، از آنجا همه پیوند کند

آن خیال است که آیینه نماید چو تویی
آینه ماه شما را به که مانند کند؟

نیم شب ز آتش دل روز کنم در تو، ولی
دل چه داند که چنین روز شبی چند کند؟

گیسوی پر گرهت رشته بت را ماند
که دل گرم من سوخته را بند کند

چون وفا نیست ترا، خسرو مسکین چه کند؟
دل ضرورت به جفاهای تو خرسند کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.