۲۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۹

زلف گرد زنخش دوش که گمره شده بود
ای بسا تشنه کزان رشته فرا چه شده بود

غم زهر سوی در آمد که ز آمد شد باد
دل ویران مرا هر طرفی ره شده بود

هم دران روز دلم زد که به ملک حسنش
فتنه جاسوس و بلا حاجب درگه شده بود

عاقبت یار همان کرد که ترسیدم از آن
پیش ازین گوی که از جان من آگه شده بود

تاکنون از پی امید کشیدم، ورنه
کارم از دولت هجرانت همانگه شده بود

گر چه در غیبت دل جور بسی بردم، لیک
باری آن دشمنم المنت لله شده بود

آفتی بود جمالش که دلم برد، آری
خسرو از خویش نه دیوانه و ابله شده بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.