۲۵۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۷

رویت از غالبه خط بر رخ گلفام کشید
ماه نو طره مشکین تو در دام کشید

با سر زلف همی خواست کند گستاخی
مشک را نافه چنان کشت که در کام کشید

روز بازار چمن را به بهایی نستاند
لاله از خاک تو، گر چه درمی وام کشید

صبح روی تو بدینسان که برآمد امروز
تو مبر ظن که چو من سوخته تا شام کشید

با وصال تو به یک لحظه فراموش کند
هر که جور فلک و محنت ایام کشید

دل به کامی برسد از تو هم آخر روزی
غصه کار خود از عالم خودکام کشید

نام عشق است بلای دل و آخر به جهان
سر پس نام برون خسرو بدنام کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.